کودک من دنیای من

دخترم تانیا عشق من و بابائی

Image result for ‫و ان یکاد‬‎

پرنسس قشنگ من و بابایی  تانیا جونم تولد مبارک دختر نازم

1394/7/7محبت

تعطیلات نوروز

تعطیلات نوروز با عمو جون و مادر جونت مسافرت رفتیم چابهار خودم برای اولین بار بود که میرفتم با وجود اینکه هنوز خسته سفر کیش بودم و ضمن اینکه ایندفعه مسافرت زمینی بود بازم خیلی خوش گذشت گلم تو مثل همیشه تو این سفرمون هم دختر خیلی خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی شده بودی گل سر سبد سفر و هر جا صبر میکردیم برا استراحت همه با شما بازی میکردن و خوش میگذروندن  شما هم با همه گرم  بودی و برا همه لبخند میزدی و وقتی باهات بازی میکردن خیلی ذوق میکردی ...
11 ارديبهشت 1395

مشاوره تغذیه با متخصص نوزادان تو 5 ماهگی

دختر گلم دیشب خیلی سرد بود بارون هم مامد ولی تصمیم گرفتم ببرمت پیش دکترت ببینم برا غذا نظرش چی هست آخه حس میکنم دخملم با شیر سیر نمیشه دکترت وزنت کرد 7.300 بودی و گوشهات و شکمت رو معاینه کرد و بهم گفت همه چی بیسته الحمد الله بهم گفت از 10 روز دیگه یعنی 5.5 ماهگی غذای کمکی رو برات شروع کنم برات قطره آهن هم نوشت و گفت تا پایان دو سالگی باید آهن و آد رو بخوری از این که گل مامان سالم و سرحال داره رشد میکنه خیلی خوشحالم
12 اسفند 1394

تولد 5 ماهگیت مبارک دخمل نازم

دیشب بعد از اینکه از خونه مامانی بر گشتیم خونه شناسنامه ها رو برداشتیم و رفتیم رای دادیم بعد از رای دادن بابا جون بهت تولدت رو تبریک گفت و سه تایی رفتیم به مناسبت تولد شما دخمل نازمون شام خوردیم خیلی چسبید تانیا جونم مرسی که هستی دخترم با وجود تو خونمون و زندگیمون خیلی قشنگتر شده امیدوارم همیشه سالم و شاد باشی عشقم
8 اسفند 1394

سفر به جزیره زیبای کیش

دخمل قشنگم رو برای اولین بار بردیم کیش چون خیلی کوچولو بود و جزیره هم گرم با با جون گفت تو زمستون بریم که دخملم اذیت نشه الحق که هوا تو جزیره عالی بود خیلی جالب بود که ما که اینجا تو رو با لباس خیلی گرم میبردیم بیرون اونجا با لباس کاملا تابستونی میبردیم بیرون و تازه خانم گاهی گرمش هم میشد اینم عکس دخملم بغل باباش جلو بازار پردیس 2 مسافرت خیلی قشنگی بود با دو تا از دوستامون رفتیم آقای صالحی هم دو تا دخمل ناز دارن دختر کوچولو مهسا خانم از شما سه ماه بزرگتر بود و غذای کمکی میخورد ولی شما گل من فقط شیر میخوردی و من اذیت غذا درست کردن نمیشدم دوست دیگمون اقای محمودی بودن که یک پسر کوچولوی شیطون و با نمک داشتن و من از اینکه با اونا رفتیم سفر خوش...
8 اسفند 1394

واکسن 4 ماهگی

دختر گلم الهی مامن فدات بشه من که طاقت گریه تو رو ندارم انشا الله که اذیت نشی خانم گلم امروز برعکس چند روز گذشته که شبیه بهار شده بود هوا کاملا سرد و بارونی بود عزیز دلم از ساعت 8 صبح بیدار شدی شیر خوردی بازت کردم و حسابی با هم بازی کردیم تا ساعت 9/5 که خوابت برد تو خواب لباس تنت کردم و اروم بردمت مرکز بهداشت خیلی تو دلم غصه داشتم دلم نمیومد ولی چاره ای نبود گلم رو تخت خوابوندمت قد و وزنت رو گرفتن گفتن عالیه همه چی نرمال و خیلی خوب خدا رو شکر بعد بردمت تو اتاق واکسن بیدار بودی و خیلی قشنگ تو چشام نگاه میکردی و خوشحال و خندون بودی تا اینکه رو هر دو تا پای خوشگلت واکسن زدن و گریه کردی تو اینترنت یک جا خونده بودم اگه قبل واکسن یک مقدار کم شکر ت...
7 بهمن 1394

بازی با انگشتای کوچولوت

تازگیها خیلی به انگشتای کوچولوت نگاه میکنی و تکونشون میدی هر کی بهت دست میزنه من با شوخی میگم مزاحم دخملم نشید داره ذکر میگه صبح زود که اومدیم سر کار خیلی هوا سرد بود حسابی پوشونده بودمت و شما هم راحت خوابیده بودی الهی فدای خوابیدنت بشم من گلم ...
30 دی 1394

اولین سینما رفتن دخملم تو سه ماهگی

عشق مامان تو هفته یک تعطیلی یک روزه داشتیم با بابا جون تصمصم گرفتیم سه نفری خوش بگذرونیم تا ظهر هر سه مون حسابی خوابیدیم بعد پا شدیم صبحانه و یکم خونه داری و نهار پختن و خلاصه حسابی برای خودمون مشغول بودیم و شیفتی هم با دخمل نازم بازی میکردیم چون شما دوست نداری رو تختت تنها باشی و همش دوست داری باهات بازی کنیم چند تا کلمه کوتاه مثل آقا آقو مام خلاصه خیلی خوشحالیم که تو اومدی پیشمون مامان جون عصر روز تعطیل لباس خوشگل تنت کردیم رفتیم از دفتر کالسکه شما رو برداشتیم و با هم رفتیم بازار خیلی خوش گذشت اصلا اذیت نکردی چون همش خواب بودی دو شب بعدش شب جمعه بود باز شما رو برداشتیم رفتیم حرم اونجا یکم شیطونی کردی ولی بازم خوش گذشت شب بعدش یعنی جمعه شب...
26 دی 1394

7/10/94 سه ماهگی دختر نازم

دختر قشنگ و نازم 7/10/94 شدی سه ماهه ماشا الله حسابی شیطون بلا شدی یکم از دستات استفاده میکنی یکم به سمت مقابل دراز میکنی و بیشتر دست چپت رو به طور ارادی تو دهنت میکنی علاقه خیلی زیادی به لوستر و چیزهای براق پیدا کردی مثلا گوشواره هام رو خیلی دوست داری و وقتی گریه میکنی بابا شما رو میبره زیر لوستر خونه و فورا ساکت میشی علاقه عجیبی به نور و روشنایی داری شب تولد حضرت محمد بابائی من و شما رو برد حرم امام رضا شما خواب بودی رفتیم یک جای نسبتا خلوت که شما باآرامش بخوابی و خودت بیدار بشی بعد از چند دقیقه ای که تو پتوی خودت خواب بودی چشمای نازت رو باز کردی من و بابائی همه حواسمون به شما بود که ببینیم عکس العملت بعد از دیدن این همه نور و زیبائی حرم چ...
9 دی 1394

اولین برف تو زندگیت

امروز صبح که با هم میامدیم سر کار تو کریر جلوی ماشین نشسته بودی و من رو صورت نازت رو باز کرده بودم تا بیرون رو ببینی شما هم از شیشه جلو بیرون رو تماشا کردی و اولین برف زندگیت رو دیدی میدونم متوجه نمیشی ولی خیلی با دقت نگاه میکردی الهی مامان دورت بگرده نازنینم دیروز عصر چند تا عکس ازت گرفتم گلم ...
16 آذر 1394