کودک من دنیای من

تقدیم به پرنسس ناز مامان

تو آمدی و خدا خواست که دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی خدا به من خندید و استخاره زدم گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که توباغ صنوبرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس میرقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول  تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
15 تير 1394

مراسم شب احیا 19

عزیز دل مامان دیشب با بابائی تصمیم گرفتیم بریم مراسم شب احیا اول گفتیم بریم پابوس امام رضا اونجا باشیم ولی  چون حرم  این شبها خیلی شلوغه نگران شدیم نکنه برای من مشکلی پیش بیاد پس با بابائی رفتیم مسجد صدا و سیما اونجا برای اولین بار شما صداهای بلند میکروفن رو میشنیدی و خیلی بیقراری میکردی خلاصه دعای جوشن کبیر که تموم شد زنگ زدم به باباجون گفتم من خیلی اذیتم و اونم سریع گفت بیا پائین که بریم خونه و جات خالی ساعت 11/5 شب برگشتیم خونه و بقیه مراسم و قرآن به سر رو تو خونه جلو تلوزیون انجام دادیم انشا الله سال دیگه برا پرنسس نازم یک لباس مشکی میگیرم و سه نفری با هم میریم حرم شب احیا رو اونجا میمونیم ...
15 تير 1394

خرید ست کالسکه دختر نازم

دیروز عصر به بابائی زنگ زدم نزدیک اذان بود همینجوری بهش گفتم موافقی کارت رو زودتر تعطیل کنی بریم سرویس کالسکه کریر دخترم رو بگیریم گفت بریم وقتی رسیدم دیدم دم در منتظر ما واستاده سریع سوار ماشین شد تو اون ترافیک و گرما و با وجود اینکه روزه داشت رفتیم فروشگاه و یک رنگ خوشگل سرویس انتخاب کردیم و منتظر موندیم تا یک  سرویس خام از انبار آوردن و جلو خودمون بستنش اسکلت فلزی جدا بود و تمام قسمتهای پارچه ای جدا سر هم کردنش خیلی طول کشید و اذان رو گفتن و بابائی منتظر شد بلاخره وسایل رو تو ماشین گذاشتیم و راه افتادیم رفتیم خونمون من سریع لوازم افطار رو آماده کردم چون از افطار نیم ساعت گذشته بود و بابائی نشست با آرزوی سلامتی برای من و شما دختر نازم...
10 تير 1394

اولین مهمانها

عشق مامان دیروز عصر با خیال راحت وسط حال خوابیده بودم که دیدم در خونه در میزنن منم گیج و منگ پاشدم درو باز کردم دیدم خاله مهین و بچه هاش با متین اومدن خونمون دخترا مثل برق پریدن تو اتاق شما و بلاخره اولین نفرهایی بودن که اتاق ناز دخترم رو دیدن کلی عکس و فیلم هم گرفتن و کلی ذوق کردن منم حسابی کیف میکردم ...
9 تير 1394

لوازم اتاق دخترم

عزیزم یک مقدار لوازم برات گرفتیم چیدیم تو اتاقت میخام عکس بعضیهاشون رو برات بزارم خودم که خیلی دوست دارم امیدوارم شما هم دوست داشته باشی اولین مورد که خیلی دوست دارم گهواره برقیت هست خودش در سه حالت تکون میده و 5 تا موسیقی طبیعی داره مثل صدای پرنده ،صدای باد ،صدای بارون ،صدای جیرجیرک، صدای آب حدود 25 تا هم موسیقی کلاسیک داره آهنگای آروم و شاد فکر کنم هر چی با سلیقه شما جور در بیاد داره صدای آهنگاش هم کم و زیاد میشن ساعت تنظیم خاموش هم داره خلاصه من که عاشقشم امیدوارم کوچولوی نازم هم خوشش بیاد با اجازت الان عروسکت رو توش گذاشتم بعدن عروسک خودم رو توش میزارم  دیگه یک مینی واش برای لباسهای دخترکم  با وجود اینکه خودم لباسشوئ...
8 تير 1394

تزئین سقف اتاق دخترم

عصر جمعه هم بابائی شروع کرد به تزئین اتاق دخترش باورت نمیشه با چه ذوق و عشقی اینکارو انجام میداد کارش که تموم شد رفت برای خودت و برای اتاقت که خیلی خوشگل شده بود اسپند دود کرد بعدم به شما گفت همه چی آماده هست زودتر بیا که دلممون برای اومدن خودت دیگه یکذره شده   ...
8 تير 1394

اولین حرکت دخترکم

دختر نازم خیلی خوشحالم کنار بابائی دراز کشیده بودم و بابائی دستش رو گذاشته بود رو شکمم که یک دفعه شما با یک حرکت قوی اولین بار حضور خودت رو به بابات نشون دادی و هردومون رو خیلی خوشحال کردی بابایئ هم صبح روز بعد از خواب پا شد رفت بازار برای دختر قشنگش جایزه خرید یک عروسک خوشگل بزرگ با یک خرس خوشگل ...
8 تير 1394

سرویس چوب دخترم رسید

دختر قشنگم بلاخره بعد از چند رو ز انتظار سرویس چوبت رسید من اومدم سر کار بابائی موند خونه تا تحویل بگیره میگفت اوردن تو خونه برات نصبش کردن و دستگیره ها رو وصل کردن شب مهمون داشتیم در اتاق رو قفل کردیم که هنوز که خونه بهم ریخته هست کسی نبینه خلاصه دل تو دلم نبود کی ببینم خیلی خوشگل شده بود بابائی هم همه قسمتها ی کمدات رو برات گردگیری کرده بود و شیشه ها رو پاک کرده بود یکم خورده ریزه که با هزار عشق و علاقه به شما گلم برات خریده بودیم تو کدات چیدیم بقیشم با مامانی و خاله ها برات پر میکنیم گلکم ...
23 خرداد 1394

ویزیت خانم دکتر تو 21هفتگی

عزیز دلم دیشب با بابائی رفتیم مطب خانم دکتر مهربونت یکم باهام حرف زد بعد گفت رو تخت دراز بکش ببینم حال نی نی چطوره بعد بابائی هم اومد جلو  البته هر وقت میرم پیش خانم دکتر بابائی هم میاد میگه میخام دختر نازم رو ببینم   خانم دکتر به بابائی گفت میبینی دخترتون داره لگد میزنه بابائی هم خندید گفت بله داره با جفت پاهاش لگد میزنه بعد هر سه مون خندیدیم خیلی خوشحالم عزیز دلم که حالت خوبه خدا رو شکر کردم  و برای اومدنت ثانیه شماره میکنم گلم ...
19 خرداد 1394