کودک من دنیای من

آخرین خریدهای دخترکم

دخمل مامان نمیدونی چقدر برای اومدنت لحظه شماری میکنیم کاش زودتر بیای پیشمون فقط 20 روز دیگه مونده وای چقدر زیاد کاش دو روز مونده بود هفته پیش خاله شهناز اومد رفتیم دور بزنیم باز برای دخمل قشنگم یک لباس زمستونی ترک خوشکل با یک جفت بوت همون رنگی خریدیم خیلی خوشگلن و مشخصه حسابی گرمه گرون بود ولی فدای سر دخمل نازم دیگه برات یک وان و سبد و لگن لباس نوزاد گرفتیم رنگ صورتی خیلی با مزه هستن کی باشه ببینم داری تو وانت آب بازی میکنی مامان جون  رابط بین گوشی و کامپیوتر غیب شده پیداش کنم عکسای خرید جدیدمون رو برات میزارم خیلی دوست دارم هم من هم باباجونی عاشقتیم لباس زمستونی اینم بوت رنگ خودش ست وان دخملم دو تا از کفشا هم جدید بو...
21 شهريور 1394

درد دل با دختر نازم

دختر گلم روز سه شنبه صبح که میخاستم از خونه بیام دفتر مادر جون گفتن برا ظهر عمه و عمو میان خونمون منم خیلی خوشحال شدم و گفتم یک نهار تپل درست کنین و با خوشحالی رفتم سر کار مهمونا اومدن و بابائی زحمت کشیدن به مادر جون گفتن در اتاق دخترکم رو قفل کنید کسی نره توش تا خودم و همسرم و نیلا هم باشیم بعد همه با هم ببینیم ولی مادر جون اتاق دختر قشنگم رو به مهمونا نشون داد یک کوچولو دلخور شدم چون دوست داشتم خودم و بابائی هم حضور میداشتم تا همراه عمو و عمه کلی ذوق میکردیم ولی خوب نشد ولی اشکال نداره  نهار خوردیم و عصر همه رفتن بیرون بگردن منم دوباره اومدم دفتر همراه بابائی و شب با بابا جون برگشتیم خونه همزمان مهمونا هم رسیدن و یک شام حاضری درست کرد...
21 شهريور 1394

کم شدن حرکات دخملم نگرانی من و سونو هفته 32

دختر گلم خیلی نگرانتم تو رو خدا خوب باش با وجود اینکه شنبه پیش خانم دکتر بودم بازم به خاطر تکونهای کمت نگران شدم صبح چهارشنبه رفتم بهداشت گفت صدا قلبت رو شنیده ولی چون خودم نشنیدم خیالم راحت نشد دوباره شبش رفتم پیش خانم دکتر خودم تعجب کرد که چه زود رفتم ولی وقتی گفتم حرکاتت خیلی کم شدن گفت سریع دراز بکش رو تخت بعدش نگاه کرد گفت خدا  رو شکر قلبت داره مرتب میزنه گفت از نظر اون مشکلی نیست ولی برای اینکه خیال هر دو مون راحت بشه من یک سونو برم ببینیم اوضاع بند نافت چطوره خدا کنه مشکلی نباشه و این چند هفته هم به سلامتی بگذره و سالم و سرحال بیای بغلم   هفته 32 بارداری هست و من و بابائی رفتیم سونو گرافی انجام بدیم هم میخاستیم وزنت و ...
22 مرداد 1394

ویزیت خانم دکتر تو هفته 29

دخترک نازم بلاخره از خانم دکتر وقت گرفتم و سونو تعیین وزنت رو بردم به ایشون نشون دادم چون دکتر سونو گفته بود مشکلی نیست عجله نکردم خانم دکتر هم موافق بود و گفت همه چیزت عالیه حتی بهشون گفتم وزن دخترم کم نیست و گفت نه اگه از این بیشتر بود نگران میشدم گفت برای این سن بارداری خیلی هم خوبه خلاصه وزن و فشارم رو هم گرفت و گفت خوبه و رو تخت دراز کشیدم شما رو هم نگاه کرد گفت وضعیتت خوبه وحسابی داری برا خودت شیطنت میکنی ولی بعد از اینکه یک نامه داد دستم برای بیمارستان خیلی نگران شدم و راستش ترسیدم ولی خدا رو شکر به هر کی گفتم گفتن به مه اونها هم از ماه 7 نامه بیمارستان دادن برا احتیاط که اگه خدای نکرده روز تعطیلی یا شبی مشکلی پیش اومد برم بیمارستان و...
19 مرداد 1394

اسباب کشی تو هفته 29

دخمل گلم  برات بگه قبل از اینکه باردار بشم کلی با باباجونی دنبال محل کار جدید گشتیم ولی خوب نمیشد که نمیشد ولی بعد از اومدن تو عزیز دل مامان قدمت سبک بود و پر از خیر و برکت برای ما بلاخره بعد از چند ماه گشتن دنبال یک دفتر کار کوچیک موفق شدیم یک جای شیک و شلوغ که موقعیت خیلی خوبی هم داره پیدا کنیم و بخریم بابا جونت الان درست دو هفته هست که مشغول شیک کردن دفتر کار منه مامانی جونم  در حالی که قرار بود طی 4 یا 5 روز آینده جابجا بشیم یکهو مالک مغازه اجاره ای گفت اگه امشب خالی کردین که هیچ اگه نه من میرم شهرستان و تا یک ماه دیگه نمیام ما هم برای اینکه پول رهن اینجا تا یک ماه دیگه دستش نمونه تصمصم گرفتیم وسائل رو ببریم از ساعت 4 عصر شروع ...
15 مرداد 1394

هفته 28 انتظارشیرین و سونوگرافی تعیین وزن دختر نازم

دختر عزیزم خیلی خوشحالم که تو رو دارم از اینکه خدای مهربون تو عزیز دل رو به من و بابائی داد خیلی خیلی خوشحالم امیدوارم سالم و سرحال بیای بغلم و زندگیمون رو قشنگتر کنی عشق مامان خانم دکتر برای دختر نازم سونوگرافی اندازه وزن  نوشته بود با بابائی کلی تحقیق کردیم و اکثریت گفتن دکتر طاهریان خیلی کارش درسته و دستگاههای پیرفته ای داره از اونجایی که برای بابات خیلی عزیزی گفت فقط بریم پیش دکتر طاهریان خلاصه ساعت 2 ظهر رفتم دنبال باباجون و با هم رفتیم سونوگرافی دکتر و ار منشی برای شب وقت گرفتیم بعد از ظهر خاله شهناز بعد از کلاس دانشگاه اومده بود دفتر من کلی با هم دیگه حرف زدیم و حسابی خوش گذشت راس ساعت 8 بابائی با عجله اومد دنبالم و از خاله جو...
8 مرداد 1394

اولین مهمان از طرف بابائی

دختر قشنگم دیشب سر کار بودم عمو جونت با زن عمو و بچه ها شون اومدن سر کار مامانی دیدن من میخاستن حال منو بپرسن و زودی راه بیوفتن برن شهرستان ولی من و بابائی نذاشتیم برا شب نگهشون داشتیم رفتیم خونه و سریع با زن عمو ترتیب شام رو دادیم و بعدشم میوه و  کلی هم خوش و بش و حرف زدیم و خوش گذروندیم بعد بابائی با ذوق به همه گفت پاشین بریم اتاق دخترم رو نشونتون بدم حالا خوبه قبلش هماهنگ کرده بودیم که تا وقت زایمان اتاق دخترم رو به کسی نشون ندیم ولی خوب بابائی هست دیگه خلاصه همه با هم رفتیم تو اتاق طبق معمول بچه ها کلی ذوق کردن و برادر شوهرم حسابی از مامانم تشکر کرد و گفت خیلی زحمت کشیدن و جاری مهربونم هم خیلی از سلیقمون تعریف کرد و در همه کشوها رو ...
6 مرداد 1394

خرید دیشب

دختر قشنگم سر کار حسابی حوصلم سر رفته بود به بابائی زنگ زدم گفتم میرم بگردم همینجور که برا خودم دور میزدم دیدم سر از البسکو در آوردم از اونجا 7 تا لباس تو خونه برای دختر قشنگم خریدم البته بابائی گفت قشنگه ولی دیگه لباس نگیر کمدش جا نداره تازه مامانی هم دعوام کرد ولی هیچکدومشون نمیدونن خرید برای پرنسس نازت چقدر لذت داره ...
1 مرداد 1394

خرید سیسمونی با مامانی جون و خاله جونها

دختر قشنگم دیروز مامانی و خاله جونها با دخترهات پگاه جون و رها جون اومدن دنبال من و با همدیگه رفتیم بازار برای خرید سیسمونی من که خیلی خوشحال بودم و خیلی بهم خوش گذشت ولی خیلی دور زدیم میخاستیم بهترین خرید رو برای کوچولو نازم انجام بدیم خیلی راه رفتیم و خسته شدیم ولی اشکال نداشت ارزش داشت دختر قشنگم انشا الله  بعدا به سلامتی از وسائلت استفاده کنی از قدم خیر شما ما تونسته بودیم مغازه بخریم و بابائی قول داده بود هممون رو شام ببره بیرون بعد از خرید رفتیم خونه وسائلت رو گذاشتیم تو اتاقت و بابائی رو برداشتیم و رفتیم شام البته خاله مهین ما رو بردن برای خوردن کله پاچه البته خودشون هم حساب کردن خلاصه خیلی خوش گذشت کاش خودت هم کنارمون بودی گلم ب...
25 تير 1394