کودک من دنیای من

درد دل با دختر نازم

1394/6/21 11:32
نویسنده : پریسا
435 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم روز سه شنبه صبح که میخاستم از خونه بیام دفتر مادر جون گفتن برا ظهر عمه و عمو میان خونمون منم خیلی خوشحال شدم و گفتم یک نهار تپل درست کنین و با خوشحالی رفتم سر کار مهمونا اومدن و بابائی زحمت کشیدن به مادر جون گفتن در اتاق دخترکم رو قفل کنید کسی نره توش تا خودم و همسرم و نیلا هم باشیم بعد همه با هم ببینیم ولی مادر جون اتاق دختر قشنگم رو به مهمونا نشون داد یک کوچولو دلخور شدم چون دوست داشتم خودم و بابائی هم حضور میداشتم تا همراه عمو و عمه کلی ذوق میکردیم ولی خوب نشد ولی اشکال نداره  نهار خوردیم و عصر همه رفتن بیرون بگردن منم دوباره اومدم دفتر همراه بابائی و شب با بابا جون برگشتیم خونه همزمان مهمونا هم رسیدن و یک شام حاضری درست کردیم و دور هم خوش گذروندیم روز بعد من بعد از صبحانه رفتم سر کار ظهر با عمو حسن و زن عمو رسیدیم خونه مادر جون و عمه رفته بودن دیدن عمه فاطمه وقتی رفتم تو اتاق خوابم دیدم همه چی جابجا شده لباسام و لوازم شخصیم در اتو هم باز بود کلی حرصم گرفت چون هیچوقت دوست ندارم کسی بره تو اتاق شخصی من با یک لبخند رفتم تو حال به عمو و زن عمو گفتم کی رفته تو اتاق لباس اتو کرده گفتن شوهر عمتون رفته از تعجب خوشکم زد یعنی ممکنه شوهر عمت رفته تو اتاق خواب من و بابائی اونجا من عکسای عروسیمون رو زدم به دیوار کلی لوازم شخصی و .... واقعا شوکه شدم  همون موقع مادر جون و عمه اومدن منم که نمیتونم دورو بازی در بیارم گفتم مادر جون نباید میزاشتین شوهر خواهرشوهرم بره تو اتاق خوابم که خیلی جالب بود بخاطر این حرفم مادر جون با من قهر کرد و بعد از نهار رفت بیرون شب اومد اصلا حرف نزد حتی شام هم نخورد صبح زود هم رفت حرم و تا شب برنگشت داشتم از این رفتار بیمنطق دیوانه میشدم واقعا درک نمیکردم گناه من چیه حسم نسبت بهش عوض شد قبلا به نظرم یک زن جا افتاده مهربون میامد ولی الان یک زن جاافتاده بی منطق روز جمعه هم عموها و عمه ها رو دعوت کردیم ولی هیچکدوم خونه ما نموندن و رفتن واقعا رفتارشون برام جالب بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)