کودک من دنیای من

کم شدن حرکات دخملم نگرانی من و سونو هفته 32

دختر گلم خیلی نگرانتم تو رو خدا خوب باش با وجود اینکه شنبه پیش خانم دکتر بودم بازم به خاطر تکونهای کمت نگران شدم صبح چهارشنبه رفتم بهداشت گفت صدا قلبت رو شنیده ولی چون خودم نشنیدم خیالم راحت نشد دوباره شبش رفتم پیش خانم دکتر خودم تعجب کرد که چه زود رفتم ولی وقتی گفتم حرکاتت خیلی کم شدن گفت سریع دراز بکش رو تخت بعدش نگاه کرد گفت خدا  رو شکر قلبت داره مرتب میزنه گفت از نظر اون مشکلی نیست ولی برای اینکه خیال هر دو مون راحت بشه من یک سونو برم ببینیم اوضاع بند نافت چطوره خدا کنه مشکلی نباشه و این چند هفته هم به سلامتی بگذره و سالم و سرحال بیای بغلم   هفته 32 بارداری هست و من و بابائی رفتیم سونو گرافی انجام بدیم هم میخاستیم وزنت و ...
22 مرداد 1394

ویزیت خانم دکتر تو هفته 29

دخترک نازم بلاخره از خانم دکتر وقت گرفتم و سونو تعیین وزنت رو بردم به ایشون نشون دادم چون دکتر سونو گفته بود مشکلی نیست عجله نکردم خانم دکتر هم موافق بود و گفت همه چیزت عالیه حتی بهشون گفتم وزن دخترم کم نیست و گفت نه اگه از این بیشتر بود نگران میشدم گفت برای این سن بارداری خیلی هم خوبه خلاصه وزن و فشارم رو هم گرفت و گفت خوبه و رو تخت دراز کشیدم شما رو هم نگاه کرد گفت وضعیتت خوبه وحسابی داری برا خودت شیطنت میکنی ولی بعد از اینکه یک نامه داد دستم برای بیمارستان خیلی نگران شدم و راستش ترسیدم ولی خدا رو شکر به هر کی گفتم گفتن به مه اونها هم از ماه 7 نامه بیمارستان دادن برا احتیاط که اگه خدای نکرده روز تعطیلی یا شبی مشکلی پیش اومد برم بیمارستان و...
19 مرداد 1394

اسباب کشی تو هفته 29

دخمل گلم  برات بگه قبل از اینکه باردار بشم کلی با باباجونی دنبال محل کار جدید گشتیم ولی خوب نمیشد که نمیشد ولی بعد از اومدن تو عزیز دل مامان قدمت سبک بود و پر از خیر و برکت برای ما بلاخره بعد از چند ماه گشتن دنبال یک دفتر کار کوچیک موفق شدیم یک جای شیک و شلوغ که موقعیت خیلی خوبی هم داره پیدا کنیم و بخریم بابا جونت الان درست دو هفته هست که مشغول شیک کردن دفتر کار منه مامانی جونم  در حالی که قرار بود طی 4 یا 5 روز آینده جابجا بشیم یکهو مالک مغازه اجاره ای گفت اگه امشب خالی کردین که هیچ اگه نه من میرم شهرستان و تا یک ماه دیگه نمیام ما هم برای اینکه پول رهن اینجا تا یک ماه دیگه دستش نمونه تصمصم گرفتیم وسائل رو ببریم از ساعت 4 عصر شروع ...
15 مرداد 1394

هفته 28 انتظارشیرین و سونوگرافی تعیین وزن دختر نازم

دختر عزیزم خیلی خوشحالم که تو رو دارم از اینکه خدای مهربون تو عزیز دل رو به من و بابائی داد خیلی خیلی خوشحالم امیدوارم سالم و سرحال بیای بغلم و زندگیمون رو قشنگتر کنی عشق مامان خانم دکتر برای دختر نازم سونوگرافی اندازه وزن  نوشته بود با بابائی کلی تحقیق کردیم و اکثریت گفتن دکتر طاهریان خیلی کارش درسته و دستگاههای پیرفته ای داره از اونجایی که برای بابات خیلی عزیزی گفت فقط بریم پیش دکتر طاهریان خلاصه ساعت 2 ظهر رفتم دنبال باباجون و با هم رفتیم سونوگرافی دکتر و ار منشی برای شب وقت گرفتیم بعد از ظهر خاله شهناز بعد از کلاس دانشگاه اومده بود دفتر من کلی با هم دیگه حرف زدیم و حسابی خوش گذشت راس ساعت 8 بابائی با عجله اومد دنبالم و از خاله جو...
8 مرداد 1394

اولین مهمان از طرف بابائی

دختر قشنگم دیشب سر کار بودم عمو جونت با زن عمو و بچه ها شون اومدن سر کار مامانی دیدن من میخاستن حال منو بپرسن و زودی راه بیوفتن برن شهرستان ولی من و بابائی نذاشتیم برا شب نگهشون داشتیم رفتیم خونه و سریع با زن عمو ترتیب شام رو دادیم و بعدشم میوه و  کلی هم خوش و بش و حرف زدیم و خوش گذروندیم بعد بابائی با ذوق به همه گفت پاشین بریم اتاق دخترم رو نشونتون بدم حالا خوبه قبلش هماهنگ کرده بودیم که تا وقت زایمان اتاق دخترم رو به کسی نشون ندیم ولی خوب بابائی هست دیگه خلاصه همه با هم رفتیم تو اتاق طبق معمول بچه ها کلی ذوق کردن و برادر شوهرم حسابی از مامانم تشکر کرد و گفت خیلی زحمت کشیدن و جاری مهربونم هم خیلی از سلیقمون تعریف کرد و در همه کشوها رو ...
6 مرداد 1394

خرید دیشب

دختر قشنگم سر کار حسابی حوصلم سر رفته بود به بابائی زنگ زدم گفتم میرم بگردم همینجور که برا خودم دور میزدم دیدم سر از البسکو در آوردم از اونجا 7 تا لباس تو خونه برای دختر قشنگم خریدم البته بابائی گفت قشنگه ولی دیگه لباس نگیر کمدش جا نداره تازه مامانی هم دعوام کرد ولی هیچکدومشون نمیدونن خرید برای پرنسس نازت چقدر لذت داره ...
1 مرداد 1394

خرید سیسمونی با مامانی جون و خاله جونها

دختر قشنگم دیروز مامانی و خاله جونها با دخترهات پگاه جون و رها جون اومدن دنبال من و با همدیگه رفتیم بازار برای خرید سیسمونی من که خیلی خوشحال بودم و خیلی بهم خوش گذشت ولی خیلی دور زدیم میخاستیم بهترین خرید رو برای کوچولو نازم انجام بدیم خیلی راه رفتیم و خسته شدیم ولی اشکال نداشت ارزش داشت دختر قشنگم انشا الله  بعدا به سلامتی از وسائلت استفاده کنی از قدم خیر شما ما تونسته بودیم مغازه بخریم و بابائی قول داده بود هممون رو شام ببره بیرون بعد از خرید رفتیم خونه وسائلت رو گذاشتیم تو اتاقت و بابائی رو برداشتیم و رفتیم شام البته خاله مهین ما رو بردن برای خوردن کله پاچه البته خودشون هم حساب کردن خلاصه خیلی خوش گذشت کاش خودت هم کنارمون بودی گلم ب...
25 تير 1394

تقدیم به پرنسس ناز مامان

تو آمدی و خدا خواست که دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی خدا به من خندید و استخاره زدم گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که توباغ صنوبرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس میرقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول  تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
15 تير 1394

مراسم شب احیا 19

عزیز دل مامان دیشب با بابائی تصمیم گرفتیم بریم مراسم شب احیا اول گفتیم بریم پابوس امام رضا اونجا باشیم ولی  چون حرم  این شبها خیلی شلوغه نگران شدیم نکنه برای من مشکلی پیش بیاد پس با بابائی رفتیم مسجد صدا و سیما اونجا برای اولین بار شما صداهای بلند میکروفن رو میشنیدی و خیلی بیقراری میکردی خلاصه دعای جوشن کبیر که تموم شد زنگ زدم به باباجون گفتم من خیلی اذیتم و اونم سریع گفت بیا پائین که بریم خونه و جات خالی ساعت 11/5 شب برگشتیم خونه و بقیه مراسم و قرآن به سر رو تو خونه جلو تلوزیون انجام دادیم انشا الله سال دیگه برا پرنسس نازم یک لباس مشکی میگیرم و سه نفری با هم میریم حرم شب احیا رو اونجا میمونیم ...
15 تير 1394

خرید ست کالسکه دختر نازم

دیروز عصر به بابائی زنگ زدم نزدیک اذان بود همینجوری بهش گفتم موافقی کارت رو زودتر تعطیل کنی بریم سرویس کالسکه کریر دخترم رو بگیریم گفت بریم وقتی رسیدم دیدم دم در منتظر ما واستاده سریع سوار ماشین شد تو اون ترافیک و گرما و با وجود اینکه روزه داشت رفتیم فروشگاه و یک رنگ خوشگل سرویس انتخاب کردیم و منتظر موندیم تا یک  سرویس خام از انبار آوردن و جلو خودمون بستنش اسکلت فلزی جدا بود و تمام قسمتهای پارچه ای جدا سر هم کردنش خیلی طول کشید و اذان رو گفتن و بابائی منتظر شد بلاخره وسایل رو تو ماشین گذاشتیم و راه افتادیم رفتیم خونمون من سریع لوازم افطار رو آماده کردم چون از افطار نیم ساعت گذشته بود و بابائی نشست با آرزوی سلامتی برای من و شما دختر نازم...
10 تير 1394